استاد شهریار
مقدمه:
شهريار، شاعرپرآوازه پارسيگوي آذري زبان وطنمان در قلمرو ادب و فرهنگ ايران، از چنان اعتبار و خلاقيت شگفتانگيز هنري و مرتبه والاي سخن سرايي برخوردار است، كه ناشران مجلدات حاضر نيازي به معرفي آثار وي نميبيند. امروزه در پهن دشت سرزمين ايران، كمتر جايي را ميتوان يافت كه نام و نشاني از سروده هاي استاد در آن نباشد، و شمار اندكي از مردم با سواد را ميتوان ديد كه بيتي، قطعه ايي و غزلي از شهريار را بر لوح خاطر نسپرده باشند، و اين نشانههايي است از نفوذ معنوي كلام شاعر بر سراچه دل آشنا و بيگانه. ليكن آنچه در اين ميانه گفتني است،شهريار نيز مانند هر انسان انديشه ورز در راستاي آفرينش هاي هنري خود با افت و خيزهايي روبرو بوده و در گذرگاه حيات خويش فراز و نشيبهاي بسياري را ديده و از پيچ و خمهاي دور و درازي گذشته، تا راه خود را در مسير تكامل و خلق آثار و سروده هاي جاودانه و ماندگار يافته است. شهريار در سالهاي آخر دوران تحصيل در رشته پزشكي به دام عشق نا فرجامي گرفتار ميشود و اين ناكامي موهبتي بود الهي، كه آتش درون و سوز و التهاب شاعر را شعله ور ساخت و تحولات دروني او را به اوج معنوي ويژهاي كشانيد تا جايي كه از بند علايق رسته و در سلك صاحبدلان در آمد و سروده هايش رنگ و بويي ديگر يافت و شاعر در آغازين دوران جواني به وجهي نيكو از عهده اين آزمون «درد و رنج» بر آمد و پاية هنري اش به سر حد كمال معنوي رسيد. به هر تقدير،شهريار شاعري است يكه تاز ميدان توحيد و وادي عرفان و خود با اشاره به سرودههاي حافظ ميگويد:
«هر چه كردم از دولت قرآن كردم.»
و در اشعاري چون صداي خدا، قيام محمد، مناجات، مولا علي، كاروان كربلا، هدية عيدغدير، اسلام و خدمت اجتماع، جهاد و عقيدت و غيره عمق اعتقادات شهريار را بر آنچه كه خود، به حق گفته، ميتوان دريافت. لطف سخن شهريار، چيرگي بي نظير او در سرودن شعر به دو زبان دري و آذري شهرت ويژه ايي به اين پير آستان عرفان بخشيده و آوازة شهرتش از فراسوي مرزهاي جغرافيايي ايران به سرزمينهاي ديگر ره گشوده و سخنان دلنشين اش روشني بخش دل شيفتگان معرفت الهي گشته است و همين نكته است كه شهريار را در ميان اقران و شاعران معاصر ايران ممتاز و بي نظير نموده است.
شهريار پس از پيروزي انقلاب اسلامي با اشعاري چون: تشرف دل و مقام رهبري با جان و دل همنوايي با انقلاب را آغاز كرد، چنانكه خودشان اشاره نمودند:«در سالهاي اخير هيچ گاه از ـ جهاد قلمي ـ باز نايستادم»
و اين هم عناني را نيز بايد در همان ايمان و اعتقاد وي به معارف اسلام و عرفان دانست.
استاد شهریار در یک نگاه
محمد حسین بهجت تبریزی معروف به شهریار، شاعر ایرانی.
فرزند آقا سید اسماعیل موسوی معروف به حاج میر آقا خشکنابی در سال 1325 هجری قمری (شهریور ماه 1286 هجری شمسی) در بازارچه میرزا نصرالله تبریزی واقع در چایکنار چشم به جهان گشود. در سال 1328 هجری قمری که تبریز آبستن حوادث خونین وقایع مشروطیت بود پدرش او را به روستای قیشقورشان و خشکناب منتقل نمود. دوره کودکی استاد در آغوش طبیعت و روستا سپری شد که منظومه حیدربابا مولود آن خاطراتست. در سال 1331 هجری قمری پدرش او را برای ادامه تحصیل به تبریز باز آورد و او را در نزد پدر شروع به فراگیری مقدمات ادبیات عرب نموده و در سال 1332 هجری قمری جهت تحصیل اصول جدید به مدرسه متحده وارد گردید و در همین سال اولین شعر رسمی خود را سرود و سپس به آموختن زبان فرانسه و علوم دینی نیز پرداخته و از فراگیری خوشنویسی نیز دریغ نمی کرد که بعدها کتابت قرآن، ثمره همین تجربه می باشد.
در سیزده سالگی اشعار شهریار با تخلص بهجت در مجله ادب به چاپ می رسید. در بهمن ماه 1299 خورشیدی برای اولین بار به تهران مسافرت کرده، و در سال 1300 توسط لقمان الملک جراح در دارالفنون به تحصیل می پردازد. شهریار در تهران تخلص بهجت را نپسندیده و تخلص شهریار را پس از دو رکعت نماز و تفأل از حافظ میگیرد.
غم غریبی و غربت چو بر نمی تابم
روم به شهر خود و شهریار خود باشم (حافظ)
شهریار از بدو ورود به تهران با استاد ابوالحسن صبا آشنا شده و نواختن سه تار و مشق ردیفهای سازی موسیقی ایرانی را از او فرا میگیرد. او همزمان با تحصیل در دارالفنون به ادامه تحصیلات علوم دینی می پرداخت و در مسجد سپهسالار در حوزه درس سید حسن مدرس حاضر می شد.
درسال 1303 وارد مدرسه طب میشود واز این پس زندگی شور انگیز و پرفراز و نشیب او آغاز میشود. در سال 1313 و زمانی که شهریار در خراسان بود پدرش حاج میرآقا خشکنابی فوت میکند. او سپس در سال 1314 به تهران بازگشته و از این پس آوازه شهرت او از مرزها فراتر میرود. شهریار شعر فارسی و ترکی آذربایجانی را با مهارت تمام می سراید و در سالهای 1329 تا 1330 اثر مشهور خود حیدر بابایه سلام را میسراید. گفته میشود گه منظومه "حیدربابا" در شوروی به 90 درصد زبانهای جمهوریهای آن ترجمه و منتشر شده است.
در تیر ماه 1331 مادرش درمیگذرد. در مرداد ماه 1332 به تبریز آمده و با یکی از بستگان خود به نام خانم عزیزه عمید خالقی ازدواج میکند که حاصل این ازدواج سه فرزند به نامهای شهرزاد و مریم و هادی هستند.
در حدود سالهای 1346 آغاز به نوشتن قرآن، به خط نسخ نموده که یک ثلث آن را به اتمام رسانده و دیوان اشعار فارسی استاد نیز چندین بار چاپ و بلافاصله نایاب شده است. در مدت اقامت در تبریز سهندیه را میسراید. در سال 1350 مجدداً به تهران مسافرت نموده و تجلیلهای متعددی از شهریار به عمل میآید. ولی در سال 1354 داغ دیگری از فوت همسر به دلش می نشیند.
در سال 1357 شهریار با حرکت انقلاب همصدا شد. در اردیبهشت ماه سال 1363 تجلیل باشکوهی از استاد در تبریز به عمل آمد. شهریار به لحاظ اشتهار در سرودن اشعار کم نظیر در مدح امیر مومنان و ائمه اطهار به شاعر اهل بیت شهرت یافته است.
شهریار در سالهای آخر عمر در تهران اقامت داشت. دوست داشت به شیراز برود و در آرامگاه حافظ باشد ولی بعد از این فکر منصرف شد و به تبریز رفت. او آخرین روزهای عمرش در بیمارستان مهر تهران بستری شد و در 27 شهریور ماه 1367 در همان بیمارستان او پس از یک دوره بیماری درگذشت و بنا بر وصیتش او را در مقبرةالشعرا به خاک تبریز سپردند.
حیدر بابایه سلام (به فارسی: سلام بر حیدربابا) که اغلب به صورت کوتاه "حیدربابا" خوانده میشود، نام منظومهای است به ترکی آذربایجانی از محمدحسین شهریار.
شهریار در این اثر از دوران کودکی خود در خشکناب، که در پای کوهی به نام حیدربابا قرار دارد یاد میکند. او توصیف گیرائی از طبیعت و مردمان آن سامان به دست میدهد و گاه احساس خود را از اوضاع گذشته و حال بیان میکند.
شرح حال استاد:
اصولاً شرح حال و خاطرات زندگي شهـريار در خلال اشعـارش خوانده مي شود و هـر نوع تـفسير و تعـبـيـري کـه در آن اشعـار بـشود به افسانه زندگي او نزديک است و حقـيـقـتاً حيف است که آن خاطرات از پـرده رؤيا و افسانه خارج شود.
گو اينکه اگـر شأن نزول و عـلت پـيـدايش هـر يک از اشعـار شهـريار نوشـته شود در نظر خيلي از مردم ارزش هـر قـطعـه شايد ده برابر بالا برود، ولي با وجود اين دلالت شعـر را نـبايد محـدود کرد.
شهـريار يک عشق اولي آتـشين دارد که خود آن را عشق مجاز ناميده. در اين کوره است که شهـريار گـداخـته و تصـويه مي شود. غالـب غـزلهـاي سوزناک او، که به ذائـقـه عـمـوم خوش آيـنـد است، يادگـار اين دوره است. اين عـشـق مـجاز اسـت کـه در قـصـيـده ( زفاف شاعر ) کـه شب عـروسي معـشوقه هـم هـست، با يک قوس صعـودي اوج گـرفـتـه، به عـشق عـرفاني و الهـي تـبديل مي شود. ولي به قـول خودش مـدتي اين عـشق مجاز به حال سکـرات بوده و حسن طبـيـعـت هـم مـدتهـا به هـمان صورت اولي براي او تجـلي کرده و شهـريار هـم با زبان اولي با او صحـبت کرده است.
بعـد از عـشق اولي، شهـريار با هـمان دل سوخـته و دم آتـشين به تمام مظاهـر طبـيعـت عـشق مي ورزيده و مي توان گـفت که در اين مراحل مثـل مولانا، که شمس تـبريزي و صلاح الدين و حسام الدين را مظهـر حسن ازل قـرار داده، با دوستـان با ذوق و هـنرمـنـد خود نـرد عـشق مي بازد. بـيـشتر هـمين دوستان هـستـند که مخاطب شعـر و انگـيزهًَ احساسات او واقع مي شوند. از دوستان شهـريار مي تـوان مرحوم شهـيار، مرحوم استاد صبا، استاد نـيما، فـيروزکوهـي، تـفـضـلي، سايه و نگـارنده و چـند نـفر ديگـر را اسم بـرد.
شرح عـشق طولاني و آتـشين شهـريار در غـزلهـاي ماه سفر کرده، توشهً سفـر، پـروانه در آتـش، غـوغاي غـروب و بوي پـيراهـن مشـروح است و زمان سخـتي آن عـشق در قـصيده پـرتـو پـايـنده بـيان شده است و غـزلهـاي يار قـديم، خـمار شـباب، ناله ناکامي، شاهـد پـنداري، شکـرين پـسته خاموش، تـوبـمان و دگـران و نالـه نوميـدي و غـروب نـيـشابور حالات شاعـر را در جـريان مخـتـلف آن عـشق حکـايت مي کـند و غـزلهـا يا اشعـار ديگـري شهـريار در ديوان خود از خاطرات آن عـشق دارد از قـبـيل حالا چـرا، دستم به دامانـت و غـيره که مطالعـهً آنهـا به خوانندگـان عـزيز نـشاط مي دهـد.
عـشقهـاي عارفانه شهـريار را مي توان در خلال غـزلهـاي انتـظار، جمع و تـفريق، وحشي شکـار، يوسف گـمگـشته، مسافرهـمدان، حراج عـشق، ساز صبا، و ناي شـبان و اشگ مريم، دو مرغ بـهـشتي و غـزلهـاي ملال محـبت، نسخه جادو، شاعـر افسانه و خيلي آثـار ديگـر مشاهـده کرد. براي آن که سينماي عـشقي شهـريار را تـماشا کـنيد، کافي است که فـيلمهاي عـشقي او را که از دل پاک او تـراوش کرده در صفحات ديوان بـيابـيد و جلوي نور دقـيق چـشم و روشـني دل بگـذاريـد هـرچـه ملاحـضه کرديد هـمان است که شهـريار مي خواسته است. زبان شعـر شهـريار خـيلي ساده است.
محـروميت و ناکامي هاي شهـريار در غـزلهـاي گوهـر فروش، ناکامي ها، جرس کاروان، ناله روح، مثـنوي شعـر، حکـمت، زفاف شاعـر و سرنوشت عـشق به زبان شهـريار بـيان شده است و محـتاج به بـيان من نـيست.
خيلي از خاطرات تـلخ و شيروين شهـريار از کودکي تا امروز در هـذيان دل، حيدر بابا، موميايي و افسانهً شب به نـظر مي رسد و با مطالعـه آنهـاخاطرات مزبور مشاهـده مي شود.
شهـريار روشن بـين است و از اول زندگي به وسيله رویأ هـدايت مي شده است. دو خواب او که در بچـگي و اوايل جـواني ديده، معـروف است و ديگـران هـم نوشته اند.
اولي خوابي است که در سيزده سالگي موقعـي که با قـافله از تـبريز به سوي تهـران حرکت کرده بود، در اولين منزل بـين راه – قـريه باسمنج – ديده است؛ و شرح آن اين است که شهـريار در خواب مي بـيـند که بر روي قـلل کوهـها طبل بزرگي را مي کوبـند و صداي آن طبل در اطراف و جـوانب مي پـيچـد و به قدري صداي آن رعـد آساست که خودش نـيز وحشت مي کـند. اين خواب شهـريار را مي توان به شهـرتي که پـيدا کرده و بعـدها هـم بـيشتر خواهـد شد تعـبـير کرد.
خواب دوم را شهـريار در 19 سالگـي مي بـيـند، و آن زماني است که عـشق اولي شهـريار دوران آخري خود را طي مي کـند و شرح خواب مجملا آن است که شهـريار مـشاهـده مي کـند در استـخر بهـجت آباد ( قـريه يي واقع در شمال تهـران که سابقاً آباد و با صفا و محـل گـردش اهـالي تهـران بود و در حال حاضر جزو شهـر شده است) با معـشوقعهً خود مشغـول شـنا است و غـفلتاً معـشوقه را مي بـيـند که به زير آب مي رود، و شهـريار هـم بدنبال او به زير آب رفـته، هـر چـه جسـتجو مي کـند، اثـري از معـشوقه نمي يابد؛ و در قعـر استخر سنگي به دست شهـريار مي افـتد که چـون روي آب مي آيد ملاحضه مي کـند که آن سنگ، گوهـر درخشاني است که دنـيا را چـون آفتاب روشن مي کند و مي شنود که از اطراف مي گويند گوهـر شب چـراغ را يافته است. اين خواب شهـريار هـم بـدين گـونه تعـبـير شد که معـشوقـه در مـدت نـزديکي از کف شهـريار رفت و در منظومهً ( زفاف شاعر ) شرح آن به زبان شهـريار به شعـر گـفـته شده است و در هـمان بهـجت آباد تحـول عـارفانه اي براي شهـريار دست مي دهـد که گـوهـر عـشق و عـرفان معـنوي را در نـتـيجه آن تحـول مي يابد.
شعـر خواندن شهـريار طرز مخصوصي دارد – در موقع خواندن اشعـار قافـيه و ژست و آهـنگ صدا هـمراه موضوعـات تـغـيـير مي کـند و در مـواقـع حسـاس شعـري بغـض گـلوي او را گـرفـته و چـشـمانـش پـر از اشک مي شود و شـنونده را کاملا منـقـلب مـي کـند.
شهـريار در موقعـي که شعـر مي گـويد به قـدري در تـخـيل و انديشه آن حالت فرو مي رود که از موقعـيت و جا و حال خود بي خـبر مي شود. شرح زير نمونهً يکي از آن حالات است که نگـارنـده مشاهـده کرده است:
هـنـگـامي که شهـريار با هـيچ کـس معـاشرت نمي کرد و در را به روي آشنا و بـيگـانه بـسته و در اطاقـش تـنـها به تخـيلات شاعـرانه خود سرگـرم بود، روزي سر زده بر او وارد شدم، ديـدم چـشـمهـا را بـسـته و دسـتـهـا را روي سر گـذارده و با حـالـتي آشـفـته مرتـباً به حـضرت عـلي عـليه السلام مـتوسل مي شود. او را تـکاني دادم و پـرسيدم اين چـه حال است که داري؟ شهـريار نفـسي عـميـق کشيده، با اضهـار قـدرداني گـفت مرا از غرق شدن و خـفگـي نجات دادي. گـفـتم مگـر ديوانه شده اي؟ انسان که در توي اطاق خشک و بي آب و غـرق و خفـه نمي شود. شهـريار کاغـذي را از جـلوي خود برداشتـه به دست من داد. ديدم اشعـاري سروده است که جـزو افسانهً شب به نام سـنفوني دريا ملاحضه مي کـنـيد.
شهـريار بجـز الهـام شعـر نمي گويد. اغـلب اتـفاق مي افـتد که مـدتـهـا مي گـذرد، و هـر چـه سعـي مي کـند حتي يک بـيت شعـر هـم نمي تـواند بگـويد. ولي اتـفاق افـتاده که در يک شب که موهـبت الهـي به او روي آورده، اثـر زيـبا و مفصلي ساخته است. هـمين شاهـکار تخـت جـمشيد، کـه يکي از بزرگـترين آثار شهـريار است و با اينکه در حدود چـهـارصد بـيت شعـر است در دو سه جـلسه ساخـته و پـرداخـته شده است.
شهـريار داراي تـوکـلي غـيرقـابل وصف است، و اين حالت را من در او از بدو آشـنايي ديـده ام. در آن موقع که بعـلت بحـرانهـاي عـشق از درس و مـدرسه (کـلاس آخر طب) هـم صرف نظر کرده و خرج تحـصيلي او بعـلت نارضايتي، از طرف پـدرش قـطع شده بود، گـاه مي شد که شهـريار خـيلي سخت در مضيقه قرار مي گـرفت. به من مي گـفت که امروز بايد خرج ما برسد و راهي را قـبلا تعـيـيـن مي کرد. در آن راه که مي رفـتـيم، به انـتهـاي آن نرسيده وجه خرج چـند روز شاعـر با مراجـعـهً يک يا دو ارباب رجوع مي رسيد. با آنکه سالهـا است از آن ايام مي گـذرد، هـنوز من در حيرت آن پـيش آمدها هـستم. قابل توجه آن بود که ارباب رجوع براي کارهاي مخـتـلف به شهـريار مـراجـعـه مي کردند که گـاهـي به هـنر و حـرفـهً او هـيچ ارتـباطي نـداشت – شخـصي مراجـعـه مي کرد و براي سنگ قـبر پـدرش شعـري مي خواست يا ديگـري مراجـعـه مي کرد و براي امـر طـبي و عـيادت مـريض از شهـريار استـمداد مي جـست، از اينـهـا مهـمـتر مراجـعـهً اشخـاص براي گـرفـتن دعـا بود.
خـدا شـناسي و معـرفـت شهـريار به خـدا و ديـن در غـزلهـاي جـلوه جانانه، مناجات، درس محـبت، ابـديـت، بال هـمت و عـشق، درکـوي حـيرت، قـصيده تـوحـيد ،راز و نـياز و شب و عـلي مـندرج است.
عـلاقـه به آب و خـاک وطن را شهـريار در غـزل عيد خون و قصايد مهـمان شهـريور، آذربايـجان، شـيون شهـريور و بالاخره مثـنوي تخـت جـمشـيد به زبان شعـر بـيان کرده است. الـبـته با مطالعه اين آثـار به مـيزان وطن پـرستي و ايمان عـميـقـي که شهـريار به آب و خاک ايران و آرزوي تـرقـي و تـعـالي آن دارد پـي بـرده مي شود.
تـلخ ترين خاطره اي که از شهـريار دارم، مرگ مادرش است که در روز 31 تـيرماه 1331 اتـفاق افـتاد – هـمان روز در اداره به اين جانب مراجعـه کرد و با تاثـر فوق العـاده خـبر شوم را اطلاع داد – به اتـفاق به بـيمارستان هـزار تخـتخوابي مراجـعـه کرده و نعـش مادرش را تحـويل گـرفـته به قـم برده و به خاک سپـرديم. حـالـتي که از آن مـرگ به شهـريار دست داده در منظومه اي واي مادرم نشان داده مي شود. تا آنجا که مي گويد:
مي آمديم و کـله من گيج و منگ بود
انگـار جـيوه در دل من آب مي کـنند
پـيـچـيده صحـنه هاي زمين و زمان به هـم
خاموش و خوفـناک هـمه مي گـريختـند
مي گـشت آسمان که بـکوبد به مغـز من
دنيا به پـيش چـشم گـنهـکار من سياه
يک ناله ضعـيف هـم از پـي دوان دوان
مي آمد و به گـوش من آهـسته مي خليـد:
تـنـهـا شـدي پـسـر!
شيرين ترين خاطره براي شهـريار اين روزها دست مي دهـد و آن وقـتي است که با دخـتر سه ساله اش شهـرزاد مشغـول و سرگـرم ا ست.
شهـريار در مقابل بچـه کوچک مخـصوصاً که زيـبا و خوش بـيان باشد، بي اندازه حساس است؛ خوشبختانه شهـرزادش اين روزها همان حالت را دارد که براي شهـريا 51 ساله نعـمت غـير مترقبه اي است، موقعي که شهـرزاد با لهـجـه آذربايجاني شعـر و تصـنيف فارسي مي خواند، شهـريار نمي تواند کـثـرت خوشحالي و شادي خود را مخفي بدارد.
شهـريار نامش سيد محـمـد حسين بهـجـت تـبـريـزي است. در اويل شاعـري (بهـجـت) تخـلص مي کرد و بعـداً دوباره با فال حافظ تخـلص خواست که دو بـيت زير شاهـد از ديوان حافظ آمد و خواجه تخـلص او را ( شهـريار ) تعـيـيـن کرد:
که چرخ سکه دولت به نام شهـرياران زد
روم به شهـر خود و شهـريار خود باشم
و شاعـر ما بهـجت را به شهـريار تـبـديل کرد و به هـمان نام هـم معـروف شد – تاريخ تـولـدش 1285 خورشيدي و نام پـدرش حاجي ميرآقا خشگـنابي است که از سادات خشگـناب (قـريه نزديک قره چـمن) و از وکـلاي مبرز دادگـستـري تـبـريز و مردي فاضل و خوش محاوره و از خوش نويسان دوره خود و با ايمان و کريم الطبع بوده است و در سال 1313 مرحوم و در قـم مـدفون شد.
شهـريار تحـصـيلات خود را در مدرسه متحده و فيوضات و متوسطه تـبـريز و دارالفـنون تهـران خوانده و تا کـلاس آخر مـدرسهً طب تحـصيل کرده است و در چـند مريض خانه هـم مدارج اکسترني و انترني را گـذرانده است ولي د رسال آخر به عـلل عـشقي و ناراحـتي خيال و پـيش آمدهاي ديگر از ادامه تحـصيل محروم شده است و با وجود مجاهـدتهـايي که بعـداً توسط دوستانش به منظور تعـقـيب و تکـميل اين يک سال تحصيل شد، معـهـذا شهـريار رغـبتي نشان نداد و ناچار شد که وارد خـدمت دولتي بـشود؛ چـنـد سالي در اداره ثـبت اسناد نيشابور و مشهـد خـدمت کرد و در سال 1315 به بانک کـشاورزي تهـران داخل شد و تا کـنون هـم در آن دستگـاه خدمت مي کند.
شهـرت شهـريار تـقـريـباً بي سابقه است، تمام کشورهاي فارسي زبان و ترک زبان، بلکه هـر جا که ترجـمه يک قـطعـه او رفته باشد، هـنر او را مي سـتايـند. منظومه (حـيـدر بابا) نـه تـنـهـا تا کوره ده هاي آذربايجان، بلکه به ترکـيه و قـفـقاز هـم رفـته و در ترکـيه و جـمهـوري آذربايجان چـنـدين بار چاپ شده است، بدون استـثـنا ممکن نيست ترک زباني منظومه حـيـدربابا را بشنود و منـقـلب نـشود.
شهـريار در تـبـريز با يکي از بـستگـانش ازدواج کرده، که ثـمره اين وصلت دخـتري سه ساله به نام شهـرزاد و دخـتري پـنج ماهـه بـه نام مريم است.
شهـريار غـير از اين شرح حال ظاهـري که نوشته شد؛ شرح حال مرموز و اسرار آميزي هـم دارد که نويسنده بـيوگـرافي را در امر مشکـلي قـرار مي دهـد. نگـارنـده در اين مورد ناچار بطور خلاصه و سربـسته نکـاتي از آن احوال را شرح دهـم تا اگـر صلاح و مقـدور شد بعـدها مفـصل بـيان شود:
شهـريار در سالهـاي 1307 تا 1309 در مجالس احضار ارواح که توسط مرحوم دکـتر ثـقـفي تـشکـيل مي شد شرکت مي کـرد. شرح آن مجالس سابـقـاً در جرايد و مجلات چاپ شده است؛ شهـريار در آن مجالس کـشفـيات زيادي کرده است و آن کـشـفـيات او را به سير و سلوکاتي مي کـشاند. در سال 1310 به خراسان مي رود و تا سال 1314 در آن صفحات بوده و دنـباله اين افـکار را داشتـه است و در سال 1314 که به تهـران مراجـعـت مي کـند، تا سال 1319 اين افـکار و اعمال را به شدت بـيـشـتـري تعـقـيت مـي کـند؛ تا اينکه در سال 1319 داخل جرگـه فـقـر و درويشي مي شود و سير و سلوک اين مرحـله را به سرعـت طي مي کـند و در اين طريق به قـدري پـيش مي رود که بـر حـسب دسـتور پـير مرشد قـرار مي شود که خـرقـه بگـيرد و جانشين پـير بـشود. تکـليف اين عـمل شهـريار را مـدتي در فـکـر و انديشه عـميـق قـرار مي دهـد و چـنـدين ماه در حال تـرديد و حـيرت سير مي کـند تا اينکه مـتوجه مي شود که پـيـر شدن و احـتمالاً زير و بال جـمع کـثـيري را به گـردن گـرفـتن براي شهـريار که مـنظورش معـرفـت الهـي است و کـشف حقايق است عـملي دشوار و خارج از درخواست و دلخواه اوست. اينجاست که شهـريار با توسل به ذات احـديت و راز و نيازهاي شبانه و به کشفياتي عـلوي و معـنوي مي رسد و به طوري که خودش مي گـويد پـيش آمدي الهـي او را با روح يکي از اولياء مرتـبط مي کـند و آن مقام مقـدس کليهً مشکلاتي را که شهـريار در راه حقـيقـت و عـرفان داشته حل مي کند و موارد مبهـم و مجـهـول براي او کشف مي شود.
باري شهـريار پس از درک اين فـيض عـظيم بکـلي تـغـيـير حالت مي دهـد. ديگـر از آن موقع به بعـد پـي بـردن به افـکار و حالات شهـريار براي خويشان و دوستان و آشـنايانش حـتي من مـشکـل شده بود؛ حرفهـايي مي زد که درک آنهـا به طور عـادي مـقـدور نـبود – اعـمال و رفـتار شهـريار هـم به مـوازات گـفـتارش غـير قـابل درک و عـجـيب شده بود.
شهـريار در سالهاي اخير اقامت در تهـران خـيلي مـيل داشت که به شـيراز بـرود و در جـوار آرامگـاه استاد حافظ باشد و اين خواست خود را در اشعـار (اي شيراز و در بارگـاه سعـدي) منعـکس کرده است ولي بعـدهـا از اين فکر منصرف شد و چون در از اقامت در تهـران هـم خسته شده بود، مردد بود کجا برود؛ تا اينکه يک روز به من گـفت که: " مـمکن است سفري از خالق به خلق داشته باشم " و اين هـم از حرفهـايي بود که از او شـنـيـدم و عـقـلم قـد نـمي داد – تا اين که يک روز بي خـبر از هـمه کـس، حـتي از خانواده اش از تهـران حرکت کرد وخبر او را از تـبريز گـرفـتم.
بالاخره سيد محـمد حسين شهـريار در 27 شهـريـور 1367 خورشيـدي در بـيـمارستان مهـر تهـران بدرود حيات گـفت و بـنا به وصيـتـش در زادگـاه خود در مقـبرةالشعـرا سرخاب تـبـريـز با شرکت قاطبه مـلت و احـترام کم نظير به خاک سپـرده شد. چه نيک فرمود:
براي ما شعـرا نـيـست مـردني در کـار کـه شعـرا را ابـديـت نوشـته اند شعـار
ويژگي هاي شخصي او : شهريار شاعري مومن و مسلمان بود . عمق اعتقادات قلبي او از خلال بسياري از اشعارش به خوبي پيداست . از ديگر خصوصيات بارز او رقت و حساسيت فوق العاده فروتني و درويشي هميشگي ، مهمان دوستي . مهمان نوازي دائمي ،اخلاص و صميميت ويژه با دوستان واقعي ، علاقه مفرط به تمامي هنرها بخصوص شعر ، موسيقي و خوشنويسي بود . او خط نسخ و نستعليق بويژه خط تحرير را به خوبي مي نوشت . در جواني سه تار ميزد و آنطور نيكو مي نواخت كه اشك استاد ابوالحسن صبا را جاري مي كرد و براي ساز خود مي سرود :
نالد به حال زار من امشب سه تار من اين مايه تسلي شبهاي تار من
پس از مدتي سه تار را براي هميشه كنار گذاشت .
شهريار از سال 1310 تا 1314 در اداره ثبت اسناد نيشابور و مشهد خدمت كرد . در نيشابور به خدمت نقاش بزرگ كمال الملك رسيد و آن مثنوي معروف و زيبا را براي استاد سرود . در مشهد نيز همدم و معاشر استاد فرخ خراساني ، گلشن آزادي ، نويد وديگر شاعران گرانمايه آن خطه پر بركت بود در سال 1315 شمسي به تهران منتقل شد ، مدتي در شهرداري و پيشه و هنر سپس در بانك كشاورزي به كار پرداخت چند سالي در عوالم درويشي سر كرد و سرانجام به زادگاه اصلي خود تبريز بازگشت و تا زمان بازنشتگي در بانك كشاورزي تبريز خدمت كرد . عاقبت پس از هشتاد و سه سال زندگي شاعرانه پر بار و با افتخار ، روح اين شاعر بزرگ در 27 شهريور ماه 1367 به ملكوت اعلي پيوست و جسمش در مقبره الشعراي تبريز كه مدفن بسياري از شعرا و هنرمندان آن ديار ارجمند است به خاك سپرده شد .
او از همان جوانی دارای توانایی سرشاری در شعر بود و به خوبی توانست از این استعداد شعری خود استفاده کند . هر چند شهریار در کلیه قالبهای شعری کهن شعر سروده است اما بیشترین آثاری که از او باقی مانده ، در قالب غزل است.
منتقدان و کارشناسان او را از بزرگترین غزل سرایان عصر خودش می دانند. زبان ساده ، روان و گاه نزدیک به محاوره در آثار او برجستگی خاصی دارد و می توان گفت از دلایل موفقیت او در عرصه شعراست . شیوه شعری او اگر چه به زبان روز جامعه خودش نزدیک است، امااستقبالهای شعریش از حافظ نشان از یک عشق شاعرانه به غزل کهن می دهد .علاقه شدید شهریار به غزلسرای بزرگ فارسی زبان « حافظ» به حدی بود که با زدن تفال به دیوان او تخلص خود را که ابتدا « بهجت» بود به « شهریار» تغییر داد .وخود می گوید « از کودکی با دو کتاب« قرآن» وغزلیات « حافظ» بزرگ شده ام».
شهریاردر عصری شعر می گوید که نیما شاعر نوگرای ایرانی در حال نو آوری است. اما شاعر آذری با تمام احتراماتی که به نیما و نو گرایی او در شعر قایل است، تحت تاثیرشیوه او قرار نمی گیرد. اما تاثیر نیما را می توان در بعضی از اشعار او که در قالبهای مختلف سروده است به خوبی مشاهده کرد .
بکار گیری مناسب و بجای واژه ها ، کاربرد زبان محاوره در شعر را می توان از خصوصیات بارز شعر او دانست که مخاطبان عام و خاص را با خود همراه می کند .شهریار نه تنها در شعر و زبان فارسی از چهر ه های نامدار به شمار می رود بلکه از بزرگترین شاعران آذری زبان است که منظومه او به این زبان با عنوان « حیدر بابا یه سلام » به چندین زبان دنیا ترجمه و منتشرشده است .
دیوان اشعاراو در پنج جلد منتشر شده ، که اشعار فارسی و آذری این شاعر توانمند را در خود جای داده است .
منظومه " حیدر بابایه سلام " او به ترکی چنان گل کرد که آوازه آن از مرز های ایران گذشت و خود باب جدیدی را در شعر ترکی گشود . به پاس قدر دانی از تلاش های استاد فقید در حوزه شعر پارسی و نکوداشت یاد شاعران و ا د یبا ن پارسی گوی روز27 شهریور به عنوان " روز شعرو ا دب فارسی " برگزیده شده است .
چکیده ای از زندگی و آثار فروغ فرخزاد
فروغ در دیماه سال ۱۳۱۳ در محلۀ امیریۀ تهران پا به عرصۀ وجود نهاد پدرش محمد فرخ زاد یک نظامی سختگیر بود و مادرش زنی ساده و خوش باور. او فرزند چهارم یک خانوادۀ نه نفری بود
چهار برادر به نامهای امیر مسعود، مهرداد و فریدون و دو خواهر به نامهای پوران و گلوریا
پس از اتمام دوران دبستان به دبیرستان خسروخاور رفت. در همین زمان تحت تاثیر پدرش که علاقمند به شعر و ادبیات بود. کم کم به شعر روی آورد. و دیری نپائید که خود نیز به سرودن پرداخت. خودش می گوید که " در سیزده چهارده سالگی خیلی غزل می ساختم ولی هیچگاه آنها را به چاپ نرساندم. "
در سال ۱۳۲۹ در حالی که ۱٦ سال بیشتر نداشت با نوۀ خالۀ مادرش پرویز شاپور که ۱٥ سال از او بزرگتر بود ازدواج کرد. این عشق و ازدواج ناگهانی بخاطر نیاز فروغ به محبت و مهربانی بود. چیزی که در خانۀ پدری نیافته بود. پس از پایان کلاس سوم دبیرستان به هنرستان بانوان می رود و به آموختن خیاطی و نقاشی می پردازد. از ادامه تحصیلاتش اطلاعاتی در دست نیست.
می گویند که او تحصیلات را قبل از گرفتن دیپلم رها می کند
اولین مجموعۀ شعر او به نام " اسیر " در سال ۱۳۳۱ در سن ۱۷ سالگی منتشر می گردد. کم و بیش اشعاری از او در مجلات به چاپ می رسد.
با به چاپ رسیدن شعر " گنه کردم گناهی پر ز لذت" در یکی از مجلات هیاهوی عظیمی بپا می شود و فروغ را بدکاره می خوانند و از آن پس مورد نا مهربانی های فراوان قرار می گیرد.
" گریزانم از این مردم که با من به ظاهر همدم و یکرنگ هستند
ولی در باطن از فرط حقارت به دامانم دو صد پیرانه بستند "
در سال ۱۳۳۲ با شوهرش به اهواز می رود. دیری نمی پاید که اختلافات زناشوئی باعث برگشت فروغ به تهران می شود.
حتی تولد کامیار پسرشان نیز نمی تواند پایه های این زندگی را محکم سازد. سرانجام فروغ در سال ۱۳۳٤ از شوهرش جدا می شود
قانون فرزندش را از او می گیرد. حتی حق دیدنش را. فروغ ۱٦ سال تمام و تا آخر عمرش هرگز فرزندش را ندید
" وقتی اعتماد من از ریسمان سست عدالت آویزان بود
و در تمام شهر
قلب چراغ های مرا تکه تکه می کردند
وقتی که چشم های کودکانۀ عشق مرا
با دستمال تیرۀ قانون می بستند
و از شقیقه های مضطرب آرزوی من
فواره های خون به بیرون می پاشید
چیزی نبود. هیچ چیز بجز تیک تاک ساعت دیواری
دریافتم : باید، باید، باید
دیوانه وار دوست بدارم
مجموعه های از کارهای فروغ فرخزاد
دفترهاي شعر
اسير امير كبير 1331
ديوار جاويدان 1336
عصيان امير كبير 1337
تولدي ديگر مرواريد 1342
برگزيده اشعار جيبي 1343
ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد مرواريد 1352
گزينه اشعار مرواريد 1364
در حوزۀ سینما
ـ پیوندفیلم(یک آتش)که در سال ۱۳۴۱ در دوازدهمین جشنوارۀ فیلم های کوتاه و مستند ونیز در ایتالیا شایستۀ دریافت مدال طلا و نشان برنز شد.
ـ بازی در فیلمی از مراسم خواستگاری در ایران. سفارش موسسۀ ملی کانادا به گلستان فیلم بود.
ـ همکاری در ساختن بخش سوم فیلم ( آب و گرما)
ـ مدیر تهیۀ فیلم مستند ( موج و مرجان و خارا ) به کارگردانی ابراهیم گلستان
ـ مدیر و تهیه و بازی در فیلم نیمه کارۀ ( دریا ) محصول گلستان فیلم
ـ ساختن فیلم مستند ( خانه سیاه است ) از زندگی جذامیان که در زمستان سال ۱۳۴۲ برندۀ جایزۀ بهترین فیلم جشنواره ( اوبرهاوزن ) آلمان شد.
ـ بازی در نمایشنامۀ ( شش شخصیت در جستجوی نویسنده ) اثر لوئیچی پیراندلو در سال
۱۳٤۲
ـ و در سال ۱۳٤٤ از طرف یونسکو فیلمی نیم ساعته و از برناردو برتولوچی فیلمی پانزده دقیقه ای . در رابطه با زندگی فروغ ساخته شد.
دهمین جشنوارۀ فیلم ( اوبرهاوزن ) آلمان جایزۀ بزرگ خود را برای فیلم های مستند به یاد فروغ نام گذاری کرد.
فروغ فرخزاد سرانجام در ۲٤ بهمن سال ۱۳٤٥ به هنگام رانندگی بر اثر تصادف جان سپرد و روز ۲٦ بهمن در گورستان ظهیرالدوله هنگامی که برف می بارید به خاک سپرده شد.
" شاید حقیقت آن دو دست جوان بود
آن دو دست جوان
که زیر بارش یکریز برف مدفون شد"
فتح باغ
آن كلاغي كه پريد
از فراز سرما
و فرو رفت در انديشه آشفته ابري ولگرد
و صدايش همچون نيزه كوتاهي پهناي افق را پيمود
خبر ما را با خود خواهد برد به شهر
همه مي دانند
همه مي دانند
كه من و تو از آن روزنه سرد و عبوس
باغ را ديديم
و از آن شاخه بازيگر دور از دست
سيب را چيديم
همه مي ترسند
همه مي ترسند اما من و تو
به چراغ و آب و آينه پيوستيم
و نترسيديم
سخن از پيوند سست دو نام
و هم آعوشي در اوراق كهنه يك دفتر نيست
سخن از گيسوي خوشبخت من است
با شقايقهاي سوخته بوسه تو
و صميميت تن ها مان در طراري و درخشيدن عريانيمان
مثل فلس ماهي ها در آب
نهذن
سخن از زندگدگي نقره اي آولزي است
كه سحرگاهان فواره كوچك ميخواند
مت در آن جنگل سبز سيال است
شبي از خرگوشان وحشي و در آن درياي مضطرب خونسرد
از صدفهاي پر از مرواريد
و در آن كوه غريب فاتح
از عقالان جوان پرسيديم
كه چه بايد كرد
همه مي دانند
همه مي دانند
ما به خواب سرد و ساكت سيمرغان ره يافته ايم
ما حقيقت را در باغچه پيدا كرديم
در نگاه شرم آگين گلي گمنام
و بقا را در يك لحظه نا محدود
كه دو خورشيد به هم خيره شدند
سخن از پچ پچ ترساني در ظامت نيست
سخن از روز است و پنجرههاي باز
و هواي تازه
و اجاقي كه در آن اشيا بيهوده مي سوزند
و زميني كه ز كشي ديگر بارور است
و تولد و تكامل و غرور
سخن از دستان عاشق ما است
كه پلي از پيغلم عطر و نور و نسيم
بر فراز شبها ساخته اند
به چمنزار بيا
به چمنزار بزرگ
و صدايم كن از پشت نفسهاي گل ابريشم
همچنان آهو كه جفتش را
پرده ها از بعضي پنهاني سرشارند
و كبوترهاي معصوم از بلنديهاي برج سپيد خود
به زمين مي نگرند
پروین اعتصامی
رخشنده اعتصامي مشهور به پروين اعتصامي از شاعران بسيار نامي معاصر است.
وي در روز 25 اسفند 1285 خورشيدي در تبريز بدنيا آمد. تحصيلات ادبي و عربي را نزد پدر آموخت و به تحصيلات عاليه خود در دانشگاههاي معتبر ادامه داد. در جشن فارغ التحصيلي خود خطابه زن و تاريخ را ايراد كرد (خرداد سال 1303 خورشيدي) كه بسيار مورد توجه و تشويق واقع گرديد.
پروين همواره به تكميل فنون مختلف نزد پدر خود اشتغال داشت و از آنجا كه اعتصام الملك (پدر وي) از دانشمندان و اديبان نامور بود در راه پرورش استعداد وي، كه از هفت سالگي شروع به سرودن نموده بود، كمك شاياني كرد.
اين شاعره پر احساس در سال 1313 ازدواج كرد ولي اين وصلت ديري نپائيد و منجر به جدايي گرديد.
بعد از آن واقعه تأثيرانگيز پروين مدتي در كتابخانه دانشسراي عالي تهران سمت كتابداري داشت و به كار سرودن اشعاره ناب خود نيز ادامه مي داد.
تا اينكه دست اجل گريبان او را در 34 سالگي گرفت در حالي كه بعد از آن سالها مي توانست عالي ترين پديده هاي ذوقي و فكري انساني را به ادبيات پارسي ارمغان نمايد. بهرحال در شب 16 فروردين سال 1320 خورشيدي به بيماري حصبه در تهران زندگي را بدرود گفت و پيكر او را به قم بردند و در جوار قبر پدر دانشمندش در مقبره خانوادگي بخاك سپردند.
قريحه سرشار و استعداد خارق العاده پروين در شعر همواره موجب حيرت فضلا و دانشمنداني بود كه با پدرش محشور بودند. به همين جهت برخي بر اين گمان بودند كه آن اشعار از او نيست. پروين اعتصامي بي ترديد بزرگترين شاعر زن ايراني است كه در طول تاريخ ادبيات پارسي ظهور نموده است. اشعار وي پيش از آنكه بصورت ديوان منتشر شود در مجله دوم مجله بهار كه به قلم پدر والا گهرش مرحوم يوسف اعتصام الملك انتشار مي يافت چاپ مي شد (1302 ـ 1300 خورشيدي) ديوان اشعار پروين اعتصامي كه شامل 6500 بيت از قصيده و مثنوي و قطعه است تاكنون چندين بار به چاپ رسيده است.
مقدمه ديوان به قلم شادروان استاد محمد تقي ملك الشعراي بهار است كه پيرامون سبك اشعار پروين و ويژگيهاي اشعار او نوشته است.
عمر پروين بسيار كوتاه بود، كمتر زني از ميان سخنگويان اقبالي همچون پروين داشت كه در دوراني اين چنين كوتاه شهرتي فراگير داشته باشد.
پنجاه سال و اندي است كه از درگذشت اين شاعره بنام مي گذرد و همگان اشعار پروين را مي خوانند و وي را ستايش مي كنند و بسياري از ابيات آن بصورت ضرب المثل به زبان خاص و عام جاري گشته است.
شعر پروين شيوا، ساده و دلنشين است. مضمونهاي متنوع پروين به باغ پرگياهي مانند است كه به راستي روح را نوازش مي دهد. اخلاق و همه تعابير و مفاهيم زيبا و عادلانه آن چون اختري تابناك بر ديوان پروين مي درخشد چنانكه استاد بهار در مورد اشعار وي مي فرمايند در پروين در قصايد خود پس از بيانات حكيمانه و عارفانه روح انسان را به سوي سعي و عمل اميد، حيات، اغتنام وقت، كسب كمال، همت، اقدام نيكبختي و فضيلت سوق مي دهد. سرانجام آنكه او ديوان خوبي و پاكي است.
شعر زیر از زبان پروين براي سنگ مزارش سروده شده است:
اينكه خاك سيهش بالين است اختر چرخ ادب پروين است
گرچه جز تلخي از ايام نديد هرچه خواهي سخنش شيرين است
صاحب آنهمه گفتار امروز سائل فاتحه و ياسين است
دوستان به كه ز وي ياد كنيد دل بي دوست دلي غمگين است
خاك در ديده بسي جان فرساست سنگ برسينه، بسي سنگين است
بينيد اين بستر و عبرت گيرد هركه را چشم حقيقت بين است
هر كه باشي و ز هرجا برسي آخرين منزل هستي اين است
آدمي هرچه توانگر باشد چو بدين نقطه رسد مسكين است
اندر آنجا كه قضا حمله كند چاره تسليم و ادب تمكين است
زادن و كشتن و پنهان كردن دهر را رسم و ره ديرين است
خرم آن كس كه در اين محنت گاه خاطري را سبب تسكين است.
پروین و حقوق زنان
با آن که نوشتهاند «پروين» دختري کمرو و خجالتي بودهاست، او به «آزادي نسوان» از دل و جان اعتقاد داشته و سالها پيش از آن که به فرمان «رضاشاه» در 17 ديماه 1314، کشف حجاب در ايران عملي گردد، او در خردادماه 1303 خورشيدي در خطابهاي با عنوان «زن و تاريخ» در روز جشن فارغالتحصيلي خود در مدرسهي «اُناثيهي آمريکايي تهران»، از ستمي که در طي قرون و اعصار، در شرق و غرب به زنان روا داشتهاند، سخن گفت و در ضمن تصريح نمود که:
«سرانجام زن پس از قرنها درماندگي، حق فکري و ادبي خود را به دست آورد و به مرکز حقيقي خود نزديک شد… در اين عصر، مفهوم عالي «زن» و «مادر» معلوم شد و معني روحبخش اين دو کلمه که موسس بقا و ارتقاء انسان است، پديدار گشت. اين که بيان کرديم راجع به اروپا بود. آنجا که مدنيت و صنعت، رايت فيروزي افراشته و اصلاح حقيقي بر اساس فهم و درک تکيه کرده… آنجا که دختران و پسران، بيتفاوت جنسيت، از تربيتهاي بدني و عقلي و ادبي بهرهمند ميشوند… آري آنچه گفتيم در اين مملکتهاي خوشبخت وقوع يافت. عالم نسوان نيز در اثر همت و اقدام، به مدارج ترقي صعود نمود. اما در مشرق که مطلع شرايع و مصدر مدنيت علام بود… کار بر اين نهج نميگذشت. اخيراٌ کاروان نيکبختي از اين منزل کوچ کرد و معمار تمدن از عمارت اين مرز و بوم، روي برتافت…. درطي اين ايام، روزگار زنان مشرق زمين، همهجا تاريک و اندوهخيز، همهجا آکنده به رنج و مشقت، همهجا پر از اسارت و مذلت بود… مدتهاست که آسايي از خواب گران يأس و حرمان برخاسته ميخواهد، آب رفته را به جوي بازآرد. اگرچه براي معالجهي اين مرض اجتماعي بسيار سخنها گفته و کتابها نوشتهاند، اما داروي بيماري مزمن شرق، منحصر به تربيت و تعليم است. تربيت و تعليم حقيقي که شامل زن و مرد باشد و تمام طبقات را از خوان گستردهي معرفت مستفيد نمايد.
ايران، وطن عزيز ما که مفاخر و مآثر عظيمهي آن زينتافزاي تاريخ جهان است، ايران که تمدن قديميش اروپاي امروز را رهين منت و مديون نعمت خويش دارد، ايران با عظمت و قوتي که قرنها بر اقطار و ابحار عالم حکمروا بود، از مصائب و شدايد شرق، سهم وافر برده، اکنون به دنبال گمشدهي خود ميدود و به ديدار شاهد نيکبختي ميشتابد… اميدواريم به همت دانشمندان و متفکرين، روح فضيلت در ملت ايجاد شود و با تربيت نسوان اصلاحات مهمهي اجتماعي در ايران فراهم گردد. در اين صورت، بناي تربيت حقيقي استوار خواهد شد و فرشتهي اقبال در فضاي مملکت سيروس و داريوش، بالگشايي خواهد کرد».
«پروین اعتصامی» در همین جلسه، شعر «نهال آرزو» را که برای جشن فارغالتحصیلی کلاس خود سروده بود، خواند. شعری که همان دختر شرمگین و آرام و کمرو در آن، فریاد برآورده که«از چه نسوان از حقوق خویشتن بیبهرهاند»:
نهــــــــــال آرزو
اي نهـــــــــال آرزو، خـــــوش زي کـــــه بار آوردهاي
غنچــــــه بيباد صبا، گــــــل بي بهــــــــار آوردهاي
باغبــــــانان تــــــو را امسال، سال خــــــرمي ست
زين همــــايون ميوه، کز هــــــــر شاخسار آوردهاي
شـــاخ و برگت نيکنـــامي، بيخ و بارت سعي و علم
اين هنـــــــرها، جملـــــــه از آمــــــــــوزگار آوردهاي
خــــرم آن کـــــاو وقت حاصل ارمغاني از تـــــو بــرد
برگ دولت، زاد هستي تــــــــوش کــــــــار آوردهاي
***غنچهاي زين شاخه، ما را زيب دست و دامن است
همتي اي خواهـــران، تا فــــرصت کوشـيـدن است
پستي نسوان ايــــران، جمـــــله از بيدانشيست
مــــــرد يا زن، بــرتـــــــري و رتبت از دانستن است
زين چـراغ معرفت کامــــروز اندر دست مـــــــاست
شاهـــــراه سعي اقليـــــم سعادت، روشن است
بـــــه کـه هـــــــر دختــــــــر بداند قدر علم آموختن
تا نگويد کس پســر هوشيار و دختـــــر کودن است
***زن ز تحصيل هنـــــــــر شد شهره در هـر کشوري
بــــرنکرد از ما کسي زين خوابِ بيـــــــداري سري
از چــــه نسوان از حقوق خويشتن بي بهـــــــرهاند
نام اين قـــوم از چـــه، دور افتاده از هــــر دفتـــري
دامـــن مــــــادر، نخست آموزگـــــار کــــودک است
طفـــــل دانشور، کجــــــا پـــرورده نادان مــــــادري
با چنين درمــــــاندگي، از مـــــاه و پروين بگـــذريم
گــــر که مــــا را باشد از فضل و ادب بال و پــــري
ناگفته نماند که سرودن شعر «نهال آرزو» در آن سالها، آنچنان با جوّ حاکم بر جامعهي ايران ناسازگار بودهاست که «اعتصامالملک»، پدر «پروين»، در سال 1314 و پيش از کشف حجاب، از آوردن اين شعر در چاپ اول ديوان «پروين» خودداري کردهاست تا غوغاي آخوندها و عوام را عليه خود و دخترش بر نيانگيزد.
بديهي است دختري که در مدرسهي آمريکايي تهران تحصيل کرده و با فرهنگ و اوضاع اجتماعي اروپا و آمريکا آشناست، وقتي در 17 دي 1314 خبر کشف حجاب و آزادي زنان را ميشنود، آن را از سر اعتقاد تأييد ميکند و بدين مناسبت قصيدهاي در 26 بيت با عنوان «گنج عفت» ميسرايد و اقدام «رضاشاه» را در سه بيت پايان آن – به صورت بسيار معقولي- مورد ستايش قرار ميدهد:
« خسروا، دست تـــواناي تو آسان کــرد کــــــــار
ور نه در اين کـــــار سخت، اميــــــد آساني نبود
شه نميشد گر در اين گمگشته کشتي ناخداي
ســـــاحلي پيـــدا از اين درياي طوفاني نبــــــود…»
«پروين اعتصامي» و «رضاشاه»
هر کسي از ظن خود شد يار من
آنچه که حذف سه بيت پايان قصيدهي «گنج عفت» را تأييد ميکند که مربوط به حوادث سياسي ايران در آن سالها بوده، آن است که «ابوالفتح اعتصامي» در تاريخچهي زندگاني «پروين» به دو موضوع در مخالفت خواهرش با دربار پهلوي و حکومت رضاشاه تصريح کردهاست. البته بيارائهي هرگونه سندي و لابد به عنوان اطلاع شخصي و خانوادگي(در حالي که بعد خواهيم ديد که حداقل مورد اول آن اطلاع شخصي وي نبودهاست:
الف: « پس از اتمام دورهي مدرسهي آمريکايي[در سال 1303] چندي در همانجا تدريس کرد. در همان اوان ، پيشنهاد ورود به دربار به او داده شد و نپذيرفت».
يعني «پروين» هيجده- نوزده سالهي ديپلمهي دبيرستان که تا آن زمان فقط دوازذه قطعه از اشعارش در مجلهي «بهار»، متعلق به پدرش «يوسف اعتصامالملک» چاپ شده بود و دو قطعه از اشعارش نيز در «منتخبات آثار» از «محمد ضياء هشترودي، چاپ 1342 قمري»، به چنين اقدام حادي عليه «رضاشاه» مبادرت ورزيدهاست.
ب: «در 1315 وزارت معارف ايران، نشان درجهي 3 علمي براي «پروين» فرستاد. «پروين» هرگز آن نشان را استعمال نکرد». سي سال بعد «ابوالفتح اعتصامي» قسمت آخير اين عبارت را به اين صورت تغيير دادهاست، تا نشان بدهد که «پروين» حتي رو در روي رضاشاه نيز ايستاده بودهاست: «درسال 1315… فرستاد. پروين با اين پيام که شايستهتر از من بسيارند، نشان را پس فرستاد»!
اظهار نظر صريح «ابوالفتح اعتصامي» در بارهي اين دو موضوع، سخت مورد پسند برخي از مخالفان رضاشاه قرار گرفتهاست و هر يک از آنان با نقل آن در نوشتههاي خود و افزودن پيرايههايي بدان، براي اثبات نظريات خود کوشيدهاند از«پروين اعتصامي» کم و بيش بانويي مخالف جدي رضاشاه معرفي کنند که ذيلاً از آنان نام برده ميشود.
الف _ «جامعهي سوسياليستهاي ايراني در اروپا» در سال 1350 نوشتهاند:
آقاي ابوالفتح اعتصامي (برادرش) در بارهي او ميگويد: «در 1304، پيشنهاد ورود به دربار را رد کرد. در 1315 وزارت فرهنگ پس از انتشار اولين طبع ديوان «پروين» و غوغايي که اين ديوان برپاکرد، يک نشان درجهي سه علمي براي او فرستاد. اين نشان هرگز مورد توجه شاعر قرار نگرفت و يکبار هم آن را بر سينهي پر معرفت خود نياويخت(ص 17).
«زمان پروين، زمان دلهره و بهت است. عصريست که خودکامگي، دروغزني، هوچيگري و جهل جاي همه چيز را در ايران گرفتهاست…»(ص2)
«با مسخرهبازي مجلس موسسان همه چيز تغيير شکل و ماهيت ميدهد…ديکتاتوري با تمام مظاهرش برسرمردم بينوا و بهتزده، سايهاي هولناک افکندهاست. دستگاه پليسي، جايگاه رفيع مشروطه را غصب کرده…صاحبان عقيدهي برابري و برادري را در سردابها جاي ميدهند، محاکمات دستوري و شرمآور يکي جانشين ديگري ميشود…در همه جا سنگها را بسته و سگها را گشودهاند… پروين در اين زمان و مکان دست به سلاح صوفيان ميزند… و اما سلاح صوفي که با پر عشق به خدا رسيدن است،برّايي خود رادر عصر پروين از دست داده. بشر زمان او روي دروازهي جنگ دوم جهاني و مصيبت اتم هيروشيماست… و از پروين متصوف شاعرٍ«اي رنجبر» روز را در ايران بيرون ميآورد… ديو استبداد با همان سياهذلي و تباهخواهي بر سرزمين ايرانشهر فرمانرواست. اهورامزدا به طلسم خوابآور اهريمن گرفتار است…» (ص 3).
«پروين ما مبتلاي درد اسلاف خود است. در قفس تنگ روز و روزگار…با دندان و ناخن ميلههاي قفس را سوهان ميزند…» (ص 8)
«پروين انساني رحيم و طاغيست. در مقابل مقرراتي که به اسم دين و قانون بر آدم تحميل شدهاست، طغيان ميکند…» (ص 10). «زور و ظلمي که هواي تنفس را سنگين و مسموم ساختهاست، از لابه لاي گفتارش بيرون ميريزد…» (ص 12(
سوسياليستها در بارهي مجالس يادبودي که براي «پروين» برگزار شدهاست نيز نوشتهاند:
… مرحومه «صديق دولتآبادي» مينويسد: «…وقتي از مقام وزارت فرهنگ خواهش کردم اجازه بدهند مجلس يادبودي در کانون [بانوان] گرفته شود فرمودند:…مناسب نيست که مجالس حزنانگيز در آن برقرار گردد» (ص 17).
ولي «صديقه دولتآبادي نوشتهاست:
«من در خصوص پروين اعتصامي حرفي نزدم ولي راجع به «سراجالنساء» از مقام وزارت خواهش کردم اجازه بدهند مجلس يادبودي گرفته شود… فرمودند…مناسب نيست که مجالس حزنانگيز در آن برقرار گردد…» (مجموعه مقالات و قطعات…تهران1323، ص 62-62).
و از همه شگفتانگيزتز آن است که سوسياليستهاي ايراني مقيم اروپا در سيسال پيش کشف کردهبودند که ناصرخسرو «… يکي از صوفيان سربلند و دانشمند ايرانيست و در بين صوفيان به مقام امامت رسيد و از شيعيان هفت امامياست…».
ظاهراً اين نخستين باري نيست که ناصرخسرو، شاعر نامدار و متعصب اسماعيلي مذهب و حجت جزيرهي خراسان، و مأمور از سوي المستنصربالله، خليفهي فاطمي مصر براي تبليغ در خراسان،«صوفي» خوانده شده و در بين صوفيان به مقام «امامت» نيز رسيدهاست!
ب _ منوچهر مظفريان که ديوان پروين اعتصامي را در سال 1362 چاپ کردهاست، در بارهي موضوع مورد بحث نوشتهاست:
«اين شاعر آزاده پيشنهاد ورود به دربار را با بلندنظري نپذيرفت و مدال وزارت مغارف ايران را رد کرد.»
ج _ کريم عسکري ترزني متخلص به «شهيد»، در کتاب «پروين اعتصامي بزرگترين شاعرهي پارسي زبان»، چاپ1346 در اين موضوع سنگ تمام گذاشتهاست:
«هنگامي که در سال 1304 پيشنهاد ورود به دربار کثيف پهلوي به او [پروين] داده ميشود تا پست سرپرستي وزارت معارف آن زمان را بر عهده گيرد، با بلندنظري و دورانديشي آن پيشنهاد را رد گرده و تن به اين عمل ننگين نميدهد و اين حاکي از بزرگواري و اصالت اوست.»
د _ محمدجواد شريعت در کتاب «پروين، ستارهي آسمان ادب ايران» چاپ 1366 نوشتهاست:
«در سال 1315 وزارت معارف ايران نشان درجهي سه علمي، براي پروين فرستاد و پروين با اين پيام که شايستهتر از من بسيارند، نشان را پس فرستاد.»
ه _ استاد حشمت مويد در مقالهي «جايگاه پروين اعتصامي در شعر فارسي» نيز نوشتهاست:
«چنانکه ميدانيم، وي دعوت دربار را براي معلمي ملکهي پهلوي نپذيرفت و اين صداقت بسيار کمياب اخلاقي را داشت که هرگز فريفتهي جاذبهي مقامهاي پُرسود ومجللي که به آساني بدان دسترسي داشت، نگشت». «وي نه تنهادعوت دربار را براي معلمي ملکهي دربار پهلوي نپذيرفت و همچنين از قبول نشان درجهي سوم افتخار وزارت معارف امتناع ورزيد که اين هردو را ممکن است ناشي از مخالفت وي با رژيم حکومت زور شمرد». «وي از نابسامانيهاي سياسي و مصائب اجتماعي ايران دقيقاً آگاه بوده و با شهامتي بيش از هر شاعر ديگر زمان خود از فساد دستگاه زورمندان و جور و آز پادشاه انتقاد کردهاست…»
وي در اين موضوع، علاوه بر «ابوالفتح اعتصامي»، کتابThe new persia نوشتهي Vincent Sheean را نيز به عنوان مرجع خود ذکر ميکند. حشمت مويد البته اين موضوع را تصريح کردهاست که:
«…نبايد همهي اشعاري را که پروين در شکايت از بيداد پادشاهان گفتهاست معطوف به رضاشاه دانست. از جمله همين شعر «اشک يتيم» در صفر 1340 هجري قمري برابر با اکتبر 1921ميلادي. يعني فقط چند ماهي پس از کودتاي سوم اسفند 1299/ فوريه 1921 و پنج سال پيش از جلوس رضاشاه بر تخت سلطنت، سروده شدهاست.»
و – «حميد دباشي»، پروين را «يکي از معماران طراز اول تاريخ انديشههاي اجتماعي و سياسي ايران ميداند:
ميدانيم که پيشنهاد رضاشاه را براي ورود به دربار و تدريس ملکه و وليعهد وقت نپذيرفت. ميگويند که پروين گفتهاست که: «من هرگز نميتوانم به آن دربار قدم بگذارم» همچنان که پروين از قبول اين افتخار[مدال